9 دی یعنی کافر شوی به طاغوتی به نام آمریکا


 ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست           دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست 


      

 

خیابان گردی هم عالمی دارد در روز عاشورا ... راحت می توانی راه بروی و بلند فریاد بزنی و بگویی «یا حسین» کسی هم کاری به کارت نداشته باشد، رهگذری هم حتی زیر لب، مجنون و دیوانه صدایت نزند.

 خیلی سال نمی گذرد از گذر روزهایی که توی خیابان از این خبرها نبود و اگر کسی هم جرأتی برای ابراز پیدا می کرد، دیر یا زود باید منتظر می ماند که آجانی با چماق بر فرق سرش بکوبد، که عزاداری تعطیل!

 حالا اگر بخواهیم مثل آدم های با سواد حرف بزنیم باید بگوییم این ها همه از رویش های انقلاب است! انقلاب، رویش... ای کاش هرگز این روز ها نمی آمد، که ما بگوییم نگاه کنید! مردم ما که توهم توطئه نداشتند، کسی می خواهد زمین حاصلخیز انقلاب را بایر کند، با پسماند زباله های سمی غرب!

 

ای کاش هرگز نمی رسیدیم به آن خیابان چقدر «کل ارض کربلا» راست بود و ما خبر نداشتیم، چقدر آن خیابان شبیه کربلا بود و ما پیش از این که هر روز قدم زنان مترش می کردیم از کنار این شباهت ذاتی بی تفاوت می گذشتیم! شباهت این خیابان بر می گردد به آن روز که عده ای اجنبی، که ظاهرأ خون پدرشان را از ما طلب داشتند، آمده بودند به خون خواهی سی سال «مرگ بر آمریکا»، خیمه های حسین را آتش بزنند!

 قصه ی شباهت این خیابان ازلی است، قراری بوده از روز نخست. این ارض کربلا سیاسی نیست، این یک قصه ی عاشقانه است، این دردی اشتراکیست.

 همان طور که قصه ی 9 دی قصه ی مرهم است. 9 دی یعنی «فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک»، یعنی کافر شوی به طاغوتی به نام آمریکا، یعنی یک خیابان آدم که فریاد می زنند، ببینید مردم دنیا آمریکاهیچ غلطی نمی تواند بکند.

 9 دی یعنی مؤمن شوی به نام حسین، ایمان بیاوری به ذکر «یا ثارالله» که دنیایی را زیر و رو می کند.

 

و این همان ریسمان محکم الهی است! عجب جسارتی می دهد به آدم این اسلام! آنقدر که بی پروا بایستی و فریاد بزنی بر علیه دیکتاتوری جهان.

 زنده باد کشتی جهانی ات یاحسین ع! این ملتی که 9 دی آمدند از جنس آن ناکسانی نیستند که نامه برایت فرستادند و ... . اما سی سال است که ما در این آب و خاک منتظر توییم، سی سال است که دعوت نامه هایمان را نوشته ایم و نشسته ایم که شاید راه به سمت ما کج کنی.

 جاده ی آمدنت عجب غبارآلود است، علمدار... چراغ راه باید، آنجا که حتی خواص هم راه را گم می کنند، باز هم باید خیمه ی تو بسوزد برای روشن شدن راه، باز هم در وانفسای این کربلای عطش زده باید تو از راه برسی و شمع شش ماهه کف دست روشن کنی! و ناگهان... .

 و کسی از جنس تو می آید، اشک هایش شمع آزین می کند تنه ی درختان زمستان را.

 

خوب، خورشید که نباشد جز نور مهتاب دل به کجای این آسمان تیره خوش کنیم. آن روز آن منبر... حضرت پدرکه دست کشید بر سر همه از خواص، عوام، عاشق، فارغ، اصولگرا، اصلاح طلب، سر به راه و راه گم کرده، حضرت پدر آغوش باز کرد و همه را در آغوش کشید و گرد و غبار خطر از نم چشمانش آرام نشست و 9 دی جلوه کرد و دیدمش صاحب اشک های آمین را خرم و خندان از عزای یومی که روزی مانند آن نیست!

 

ناگهان 9 دی از راه رسید و باران، باران ... .